رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

15 آبان- درررررر

سلام نفسم تو با اینکه از یکسال و نیمگی کامل حرف میزدی و حتی یکسال و نه ماهگی سوره توحیدو میخوندی... اما تلفظ حرف ررر واست سخت بود و اوایل د تلفظ میکردی بعد شد ی ..جدیدا هم ل کلاس هوش هیجانی که میرفتی مربیتون گفت تا سال دیگه صبر کنین اگه نتونست درست تلفظ کنه ببرینش گفتار درمانی... و من خیلی نگرانت شدم... چون اسم خودتم با ر شروع میشه و اینکه نتونی اسم خودتو درست تلفظ کنی یکم ناراحتم میکرد... تا اینکه تا سال دیگه طاقت نیاوردم و بردمت گفتار درمان... اونم کار خاصی نکرد ..دو سه دفعه گفت زبونتو بچسبون سقف دهنتو و ... که تو هم اصلا به حرفش گوش نمیدادی... ما هم دست از...
21 آبان 1395

9 آبان--برچسب

سلام زندگی من خدا را شکر بعد حدود چهل روز از رفتنت به مدرسه یکم من و تو به این وضعیت داریم عادت میکنیم... یعنی تا اخر مهر ماه...وضعیت سختی بود... تو همش استرس داشتی که نکنه تو کلاس دستشوییم بگیره... و اینکه دلت واسه من تنگ میشد... منم که کلا پریشون احوال بودم... الان یکم بهتریم خدا را شکر... اما هنوزم خیلی با ذوق و شوق حرف از مدرسه نمیزنی کلا تا قبل از مدرسه رفتنت علاقه ای به نقاشی و رنگ آمیزی نداشتی... تو کلاسم نقاشیهات خیلی جالب نبودن و واااای از رنگ کردنت افتضاح مربیتونم همش پای ورقه ات مینوشت تمرین شود... تا اینکه تصمیم گرفتم با هم تمری...
9 آبان 1395

اول آبان--مامانِ معلم

سلام زندگی من امروز یهویی تصمیم گرفتی که من معلم بشم و تو شاگرد... خودت رفتی یا ورق اوردی و با چسب به دیوار چسبوندی ... به منم یه مداد دادی... خودتم رفتی عقب نشستی و منتظر من ... تا درسو شروع کنم... منم که غافلگیر شده بودم نمیدونستم از کجا و چطوری شروع کنم... خلاصه که اول اعدادو تا 20 با هم تمرین کردین نوشتنشو... بعد کشیدن دایره و مربع و مثلث... بعد نوشتن اسم رادین... و دوباره کشیدن یه نقاشی... حساااابی بهت خوش گذشت... کلی ذوق کردی و گفتی مامان خیلی معلم خوبی بودی... و از اونجا که امروز تکلیف قرانو تو مدرسه خوب انجام داده ب...
1 آبان 1395
1